نکاتی درباره ی تقیه در سنت امامیه - دون استوارت ؛ ترجمه محمدکاظم رحمتی



پیرو کلام امیرعوالم خلقت اعرف الحق تعرف اهله

نکاتی درباره ی تقیه در سنت امامیه - دون استوارت ؛ ترجمه محمدکاظم رحمتی

نکاتی درباره ی تقیه در سنت امامیه - دون استوارت ؛ ترجمه محمدکاظم رحمتی

نوشته‌ی ذیل نحوه‌ی سلوک عالمان امامی با هم‌تایان سنی خود در سده‌های میانه را بررسی می‌کند و نکاتی سودمند دارد که شایسته‌ی تأمل و عبرت است.

وضع گروه‌های در حاشیه [اقلیت] و چگونگی تعامل آن‌ها با اکثریت و شیوه‌های هم‌زیستی آن‌ها با دیگر گروه‌ها به ویژه اکثریت، از مسائلی است که برای فهم آن باید به سنت‌های عملی متداول در میان همان گروه‌ها توجه کرد و تنها با توجه به سنت‌های عملی است که می‌توان منطق نهفته در شیوه‌های رفتاری گروه‌های اقلیت را دریافت. نوشته‌ی حاضر با تکیه بر همین موضوع بحث تقیه را بررسی می‌کند و اهمیت آن را برای ادراک و فهم چگونگی تعامل عالمان امامی را در قرن دهم در قلمرو عثمانی که چندی موضوع بحث و نزاع است نشان می‌دهد.

درآمد

شیوه‌های رفتاری گروه‌های اقلیت و چگونگی تعامل آنها با اکثریت از مسائلی است که در حوزۀ مطالعات تاریخ اسلام بیش‌تر با توجه به وضع مسلمانان در اندلس – به ویژه در دوره‌ی اقلیت مسلمانان در شبه جزیره‌ی ایبری- مطالعه شده است.[1] مسلمانان ساکن در اندلس در آن دوره به دلیل اقلیت شدن در دل جامعه‌ی مسیحی و به دلیل فشارهای وارد از سوی مسیحیان برای تغییر کیش دادن‌شان و از سویی تمایل برای ماندن در اندلس، به تقیه پناه بردند و در حالی که در زندگی عادی، خود را به عنوان فردی تغییر آئین داده، نشان می‌دادند به واقع مسلمان مانده بودند. در حقیقت اسلام به پیروان خود رخصت داده در برخی مواقع که خطری زندگی یا اموال آنها را تهدید می‌کند، تقیه یا کتمان کنند و هویت اصلی خود را پنهان سازند، هر چند در این میان شیعیان در سنت اسلامی به تقیه بیش از دیگران شهرت دارند و ادبیات مکتوب قابل توجهی نیز در این‌باره پدید آورده‌اند. با این حال در ادبیات شیعه درباره‌ی تقیه نیز بیش‌تر توجه به جنبه‌های فقهی- کلامی است و درباره‌ی جنبه‌های رفتاری آن اطلاعات چندانی ذکر نشده.[2] شیعیان در بیشتر ادوار تاریخی به دلیل بی‌بهرگی از قدرت سیاسی حمایت کننده‌ی آنها در جوامع اهل سنت تقیه و به هنگام برقراری مراودات علمی با عالمان اهل سنت تظاهر به شافعی بودن می‌کردند.[3] همچنین جمعیت‌های شیعی ساکن در قلمرو سنی، به ویژه پس از سقوط فاطمیان مصر و برافتادن امارت‌های شیعی حمدانیان، مرداسیان و عقیلیان در شام، با سختی‌هایی بیش‌تر روبرو شد که در دوره‌ی ایوبیان با شدت و ضعف‌های ناشی از تشدید برخورد با شیعیان دنبال می‌شد؛ وضعی که با سقوط بغداد در 656 و مهاجرت بسیاری از اهل حدیث به شام شدت بیش‌تر یافت. در اشاره به همین نوع زندگی، محمد بن حسن حر عاملی (متوفی 1104/1693) ضمن بحث از تقیه، به این مطلب اشاره دارد که مفهوم تقیه برای کسانی که به مدت طولانی در میان اهل سنت زندگی کرده‌اند- که اشاره به خودش نیز هست- معنی دارد و چنین افرادی کارکرد تقیه را به خوبی می‌فهمند.[4] هر چند آن سنت با توجه به مبنا شدن سیره‌ی عملی شناخته شده در میان شیعیان مشهور است با این حال به نشان دادن مدلل آن چندان توجه نشده است. در حقیقت دشواری اصلی در منابع و شواهد نشان دادن مستدل آن سنت است و از آنجایی که مدارک نشانگر آن سنت مبهم و کمتر در منابع در دسترس است، بیش‌تر پژوهشگران توجهی به آن برای فهم برخی مسائل تاریخ تشیع نکرده‌اند. به عنوان مثال در تحلیل وضع شیعیان ساکن در قلمرو عثمانی در قرن دهم اختلاف نظرهایی در میان محققان هست، بیش‌تر آنها با استناد به انتصاب شهید ثانی به مقام مدرسی در مدرسه‌ی نوریه ی شهر بعلبک و یا تعاملات میان محقق کرکی، حسین بن عبدالصمد عاملی و فرزندش بهاءالدین محمد بن حسین عاملی با عالمان اهل سنت عصر خود، از نبود تهدیدی برای شیعیان ساکن در قلمرو عثمانی سخن گفته‌اند. واقعیت آن است که چنین مطالبی در شرح احوال آن عالمان و گزارشهایی که در این‌باره در دست است، پر از ابهام و در مواردی به صراحت امکان فهم منطق نهفته در پس آنها نیست و تنها با توجه به سنت عملی عالمان امامی و شواهد دیگر می‌توان آن گزارش‌ها را به درستی فهمید. منابعی که برای ما شناخت سیره‌ی عملی عالمان امامی را ممکن می‌کند، دو دسته است؛ نخست اجازات، به ویژه اجازاتی که عالمان شیعه از عالمان اهل سنت گرفته‌اند و دو دیگر برخی آثار مکتوب که به حکام یا سلاطین اهدا شده و بر اساس تقدیمیه‌هایی که در آن‌ها آمده، می‌توان برخی مطالب در باره‌ی سنت تقیه در میان شیعیان را تحلیل کرد.

در این نوشتار آن موضوعات بر اساس شرح حال زندگی پنج عالم برجسته ی شیعی یعنی محمد بن مکی جزینی (متوفی 786)، علی بن عبدالعال کرکی (متوفی 940)، زین الدین بن علی عاملی (متوفی 965)، حسین بن عبدالصمد عاملی حارثی (متوفی 984) و بهاءالدین محمد بن حسین عاملی (متوفی 1030) بحث می‌شود.

آن عالمان به محافل علمی اهل سنت در روزگار خود سفر داشته اند و از گزارش‌هایی که در باره‌ی ایشان در دست است، پنج نکته استنباط می‌شود که بر اساس آن‌ها می‌توان سیره‌ی عملی عالمان امامی در تقیه به هنگام حضور در محافل علمی اهل سنت در دوران‌های مورد بحث را نشان داد: تغییر در لباس؛ توجه به علائق شنونده؛ تغییر در شهرت و نسبت؛ ادعا در پیروی از یکی از مذاهب اهل سنت – بیش‌تر مذهب شافعی - و سرانجام ارایه مدارکی در تأیید تسنن مانند اجازات گرفته شده از عالمان برجسته‌ی سنی و یا کتاب‌هایی تقدیم شده به حاکمان سنی بوده است.[5]

اجازات

نکته‌ی مشترک در بررسی شرح حال آن پنج عالم شیعی در اجازاتی است که ایشان از هم‌تایان سنی خود گرفته‌اند، هر چند متن کامل بسیاری از آن اجازات اکنون در دست نیست اما متن برخی از آنها در دست است وگاه در ضمن اجازات اشاره و نکته‌هایی درباره‌ی دیگر اجازات گرفته شده‌ی آن عالمان از عالمان سنی آمده است. پرسش‌هایی چند در باره‌ی آن اجازات به ذهن می‌رسد، نخست آن‌که اساسا توجه عالمان شیعه در گرفتن آن اجازات از عالمان اهل سنت به ویژه با این وجود که شیعیان منابع حدیثی خاص خود را داشته‌اند چه بوده اس. شاید در پاسخ به چنین پرسشی بتوان گفت عالمان امامی به عنوان شیوه‌ای عام در میان محدثان هم‌عصر خود در نقل از متون حدیثی اهل سنت سعی در نقل از آن متون به سلسله سند متصل به مؤلفان آ‌ن‌ها داشته‌اند- نکته‌ای که محقق کرکی در یکی از اجازات خود به صراحت از آن به عنوان یکی از دلیل‌های صرف وقت از سوی عالمان شیعه در اجازه گرفتن از عالمان سنی اشاره کرده[6]، هر چند این نیز می‌تواند بخشی از پاسخ به پرسش مذکور باشد با این حال به نظر می‌رسد ادله‌ای دیگر در گرفتن اجازات از عالمان اهل سنت در میان بوده است.[7] همچنین این پرسش قابل طرح است که آن عالمان آیا هویت اصلی خود را در دمشق یا قاهره را آشکار می‌کرده‌اند و به عنوان عالمی شیعی– پس از تحصیل و قرائت برخی متون در نزد عالمان سنی-اجازات مورد بحث را می‌گرفتند یا به شیوه‌ای دیگر عمل و مذهب خود را غیر از تشیع معرفی می‌کردند؟ یا به نحو کلی و اساسی اجازات چه کارکردی در هویت‌یابی مذهبی در آن سده‌ها و سوای بیان مقام علمی اشخاص چه کاربردهایی دیگر داشته است؟

محمد بن مکی جزینی

در روستای جزین چشم به جهان گشود، روستایی در منطقه‌ی شام که دست‌کم در روزگار ذهبی (متوفی 748/1374) به محلی شیعه‌نشین در میان عالمان سنی شهرت داشته است. جزینی بخشی از تحصیلات خود را در عراق و میان سالهای 751 تا 756 گذراند. در سال 754 حج گزارد و در تاریخی نامشخص و به احتمال قوی پس از درگذشت مشایخ برجسته‌ی شیعی خود در حله به دمشق بازگشت و در آنجا سکونت کرد. وی در سال 786 پس از یکسال حبس در دمشق به جرم بدعت و تشیع به شهادت رسید.[8] از شهید اول دو اجازه در دست است که به شاگردان شیعی خود داده و در آن‌ها وی از مشایخ سنی که با آنها دیدار داشته و از آنها اجازه گرفته، سخن گفته است. یکی از این دو اجازه، اجازه‌ای است که شهید اول در دمشق و به تاریخ دوازدهم رمضان 784 اندکی پیش از آغاز مشکلات منجر به شهادتش در دمشق به عالم عراقی، علی بن حسن مشهور به ابن خازن حائری داده است. شهید اول در اشاره به اجازات خود از عالمان اهل سنت در بخشی از اجازه به نحو عام بیان می‌دارد که او تألیفات اهل سنت را از نزدیک به چهل عالم سنی که با آن‌ها در مکه، مدینه، بغداد، مصر، دمشق، بیت‌المقدس و الخلیل دیدار داشته، روایت می‌کند و در ادامه به روایت کتاب صحاح سته به اسناد مختلف و متصل به مؤلفان آنها و برخی از آثار مشهور حدیثی سنی اشاره و تنها به دلیل تطویل از ذکر طرق خود اجتناب (مما لو ذکرته لطال الخطب) و تنها به ذکر طریق متصل خود به نقل برخی از آثار اهل سنت چون الشاطبیه و یا کشاف زمخشری بسنده می‌کند. اجازه ای دیگر از شهید اول به شاگردش به نام تاج‌الدین محمد بن عبدعلی بن نجده نیز در دست است که شهید آن را به وی در دهم رمضان 770 داده. شهید در بخشی از آن اجازه از مشایخ سنی خود سخن می‌گوید و بیان می‌دارد که او اجازه‌ی عام در روایت آن‌چه خودش از مشایخ اهل سنت شام، حجاز و عراق داشته به او داده و در تذکری شمار آن اجازات را فراوان ذکر می‌کند (و هو کثیر). در پایان اجازه، شهید اول از کتاب الخلاصة المالکیة الالفیة و صحیح مسلم و بخاری نام می‌برد و طریق متصل خود در روایت ازآن دو اثر را می‌آورد. در مطالب نقل شده اشاره‌ای که بتوان بر اساس آن دریافت شهید اول، اجازات خود را از آن عالمان به عنوان فردی شیعی یا سنی اخذ کرده، یافت نمی‌شود. کلید حل این مشکل را در اجازه‌ای از اجازات شهید اول که از عالمان سنی گرفته و از معدود اجازات باقی مانده از این دست است، می‌توان یافت. آن اجازه نشان می‌دهد شهید اول اجازات خود از عالمان سنی را با تقیه و به احتمال قوی تظاهر به شافعی بودن گرفته است.[9] شهید اول در بغداد از عالم نامور شافعی محمد بن یوسف کرمانی ملقب به شمس‌الائمة (متوفی 786) در جمادی الاولی سال 758 اجازه‌ای در روایت برخی آثار که کرمانی در روایت خود داشته، - از جمله کتابهای عضد الدین ایجی (المواقف السلطانیة، الفوائد الغیاثیة و شرح مختصر المنتهی و شروح سه گانه ای که ایجی خود بر کتابهای مذکور نوشته خاصه الکواشف فی شرح المواقف)- گرفته است. اهمیت این اجازه آن است که کرمانی خود شاگرد ایجی (متوفی 756) بوده. پس از آن کرمانی به نحو عام و بر اساس مشیخه‌ی خود اجازه‌ای به شهید اول داده. کرمانی در آغاز اجازه‌ی خود شهید اول را این‌گونه معرفی کرده است: «المولی الأعظم الأعلم إمام الأئمة صاحب الفضلین ... شمس‌الملة والدین محمد بن الشیخ العالم جمال‌الدین بن مکی بن شمس‌الدین محمد الدمشقی»، جای پرسش است که چرا کرمانی شهید اول را به جای نسبت مشهورش یعنی جزینی، دمشقی می‌خواند؟[10] پاسخ معقول به این تغییر در نسبت این است که شهید اول تقیه کرده و از آن‌جا که جزین به عنوان مکانی شیعه‌نشین شناخته شده بوده، شهید در نسبت و شهرت خود تغییر داده و ضمن اظهار تقیه و تظاهر به شافعی بودن، نسبت دمشقی را برای معرفی خود برگزیده که موجب تردید در شافعی بودنش نمی‌شده است. شهید اول البته خود مدتها در دمشق ساکن بوده و در نزد عالم شافعی ابن لبّان (متوفی 776) در میان‌سالی قرائات را فرا گرفته است. ابن جزری که خود ساکن دمشق بوده اشاره می‌کند که شهید اول از او درخواست اجازه کرده و در درخواست خود (فی استدعاء) نام خود را محمد بن مکی بن محمد بن حامد جزینی شافعی گفته هر چند ابن جزری در توضیحی می‌افزاید که شهید شیخ و عالم برجسته، امامی و نه شافعی است اما بر همین اساس باید گفت که به احتمال قوی شهید اول اجازه‌ی خود از کرمانی را به عنوان عالمی شافعی گرفته است.[11]

وضع تقریبا مشابهی درباره‌ی دیگر فقیه عاملی، یعنی علی بن عبدالعال کرکی دیدنی است. وی اهل کَرَکْ نوح منطقه‌ای شیعی در قرن دهم است. کرکی تعلیمات اولیه را در زادگاهش و نزد عالمان آن‌جا فراگرفت و سپس برای تکمیل دانش خود سفری به دمشق، بیت‌المقدس و قاهره نمود و چندی در آن شهرها رحل اقامت افکند. کرکی در قاهره با برجسته‌ترین فقیه شافعی دوران خود، ابویحیی زکریا انصاری (متوفی 926) دیدار کرد و از وی اجازه‌ای گرفت. کرکی همچنین با کمال‌الدین محمد بن محمد بن ابی شریف مقدسی (متوفی 906) دیگر فقیه شافعی برجسته‌ی عصر خود در مدرسه‌ی مؤیدیه قاهره یا مدرسه‌ی قیتبای که مقدسی در هر دوی آنها زمانی تدریس داشت، دیدار کرده است.[12] کرکی بعدها به عراق مهاجرت کرد و در آنجا سکنا گزید. دوران سکونت او در عراق هم‌زمان با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل (متوفی 930) بود. محقق کرکی در 940 در نجف درگذشت و جنازه‌ی او را از ترس نبش قبر پنهانی دفن کردند. در برخی از اجازات باقی مانده از کرکی، وی به برخی از اجازاتی که از عالمان سنی گرفته، اشاره نمی‌کند هر چند با تأسف اجازاتی که کرکی از آن‌ها سخن گفته، باقی نمانده‌اند. او در اجازات باقی مانده، به خواندن برخی متون سنی در نزد عالمان اهل سنت در شهرهای دمشق، بیت‌المقدس، حجاز و قاهره اشاره می‌کند.[13] در یک جا کرکی به کتابت مشیخه‌ی استادش انصاری به دست خود و گرفته اجازه‌ی روایت آن از او اشاره می‌کند. همچنین او طرق مختلف روایت کمال‌الدین شریف مقدسی را گردآوری کرده و از وی نیز اجازه‌ی روایت گرفته بود.[14]

زین‌ الدین عاملی

در 911 در روستای جبع ناحیه‌ی جبل عامل زاده شد، دیگر فقیه شیعی است که ارتباطاتی فراوان با عالمان اهل سنت معاصرش داشته. او در جوانی در زادگاهش و بعدها در نزد برخی از عالمان سنی مشهور شافعی دمشق در سال‌های 937 و 942 تحصیل نمود و سفری در 942-943 به قاهره داشت و در آن‌جا نزد جمع کثیری از عالمان مشهور قاهره درس آموخت و اجازاتی چند از برخی از آنان گرفت که در مجلدی گردآورده است.[15] شهید ثانی پس از اتمام تحصیل در قاهره همراه با ابوالحسن بکری یکی از عالمان برجسته‌ی شافعی قاهره که نزدش برخی متون را خوانده و اجازه‌ی روایت نیز از او گرفته بود، به حج رفت. شهید ثانی پس از گزاردن حج به زادگاهش بازگشت و در کنار خانه‌اش مسجدی ساخت و در آن‌جا به تدریس پرداخت. در سال 952 به استانبول سفر کرد و سمت تدریس در مدرسه‌ی نوریه شهر بعلبک را بدست آورد و حدود دو سال در آن‌جا به تدریس فقه مشغول بود. مطالب چندانی درباره ی تدریس شهید ثانی در مدرسه‌ی نوریه دانسته نیست حتا به درستی نمی‌دانیم چرا شهید پس از دو سال تدریس یک‌باره آنجا را رها کرد و به زادگاهش جبع بازگشت. شهید ثانی در نه سال باقی مانده از زندگیش از دست مقامات محلی می‌گریخت و زندگی چندان آسوده‌ای نداشت و در جبل عامل پنهانی زندگی می‌کرد. او سرانجام پس از انجام حج در 964 دستگیر و به استانبول فرستاده شد و در هشت رجب 965 اعدام شد.[16]

زین‌الدین اجازاتی بسیار از عالمان سنی گرفت اما متن هیچ‌یک از اجازات او با تأسف تاکنون به دست نیامده و تنها اشارات و گاه بخش‌هایی از آن اجازات باقی مانده است. شهید ثانی در دمشق نزد شمس‌الدین محمد بن طولون دمشقی (متوفی 953) عالم شافعی که محدث و تاریخ‌دان برجسته‌ای نیز بود، در مدرسه‌ی سلیمیه واقع در محله‌ی صالحیه برخی متون حدیثی - صحیح بخاری و مسلم - را خواند و از او اجازه‌ی روایت گرفت. زین‌الدین خود در ضمن شرح حال خودنگاشتش، نام پانزده عالم سنی را که نزدشان در قاهره درس خوانده است یاد می‌کند و می‌افزاید: وی نام برخی دیگر را نیز نیاورده و تصریح دارد که از چهار تن آنها اجازه گرفته است. شهید ثانی نزد فقیه حنبلی، شهاب‌الدین بن نجار تمام شرح شافیه جاربردی و تمام شرح خزرجیه در عروض و قوافی - تألیف ابوزکریا انصاری فقیه برجسته‌ی شافعی نسل پیش از شهید ثانی - را خوانده است. شهید ثانی همچنین اشاره می‌کند که نزد ابن نجار حنبلی کتابهایی فراوان در فنون مختلف و حدیث از جمله صحیح بخاری و مسلم را خوانده و از او اجازه‌ی روایت تمام آن‌چه که نزدش خوانده و اجازه‌ی روایت دیگر آثاری که او آن‌ها را در روایت خود داشته، گرفته است. شهید ثانی در نزد شیخ عبدالحمید سمهودی، آثاری چند که اشاره‌ای به نام آن‌ها نمی‌کند، خوانده و می‌گوید از وی نیز اجازه‌ای عام گرفته است.[17] زین‌الدین ریاضیات را نزد شیخ شمس‌الدین محمد بن عبدالقادر فرضی خواند و او نیز اجازه‌ای عام در روایت آن‌چه که در روایت خود داشته، گرفته است. شهید ثانی آثاری در اصول فقه - که به تفصیل نام آن‌ها را ذکر کرده - نزد فقیه نامور شافعی شهاب الدین رملی انصاری (متوفی 957) خواند و اشاره می‌کند که نزد رملی ، آثاری فراوان در زبان عربی و علوم عقلی و غیره خوانده و از وی اجازه‌ای عام در سال 943 گرفته است.[18] متاسفانه متن این اجازات باقی نمانده و سرنخ‌هایی برای این‌که بتوان بر اساس آن دریافت که شهید آن اجازات را به عنوان عالمی شیعی یا شافعی گرفته، در دست نیست. چند سال بعد زین‌الدین در 948 به بیت‌المقدس سفر کرد و در آن‌جا اجازه‌ای از عالم شافعی و مفتی شهر به نام شمس‌الدین بن ابی لطف مقدسی برای روایت صحیح مسلم و بخاری و آثار دیگر گرفته اما متن این اجازه نیز اکنون در دست نیست یا تا به حال نسخه‌ای از آن شناسایی نشده است.[19]

حسین بن عبدالصمد عاملی

دیگر فقیه جبل عاملی و اهل روستای جُبَع است. او شاگرد و دوست زین‌الدین و مدت‌هایی مدید همراه وی بوده است. او به دلیل هم‌راهی با شهید ثانی در بسیاری از فعالیت‌های او مشارکت داشته و در بسیاری از سفرها هم‌راه شهید ثانی بوده است. حسین بن عبدالصمد نخست نزد برخی فقیهان جبل عامل به تحصیل مشغول بود و بعدها به نزد شهید ثانی رفت و شاگرد او شد. او و برادرش نورالدین شهید ثانی را در سفر به قاهره در 942-943 هم‌راهی کرده بودند. احتمال دارد که حسین بن عبدالصمد در دو سفر شهید ثانی به دمشق او را هم‌راهی کرده باشد اما در این‌باره تصریحی در منابع نیامده است. حسین بن عبدالصمد دو بار به استانبول برای به‌دست آوردن سمت تدریس در مدرسه‌ای سفر کرده. بار نخست در 945 و بار دیگر به هم‌راه شهید ثانی در 952. درباره‌ی بار اول سفر او به استانبول و این‌که آیا موفق به گرفتن سمت تدریس مدرسه‌ای شده یا خیر اطلاعی در دست نیست. ظاهرا او سمت تدریس مدرسه‌ای در بغداد را به‌دست آورده اما به دلیل ناکافی بودن موقوفات مدرسه، آن را رها کرده است. در 958 حسین بن عبدالصمد زادگاهش را رها کرد و به عراق رفت و تا پایان سال 960 در آن‌جا بوده. در اواخر سال 960 حسین بن عبدالصمد با مشکلاتی مواجه می‌شود که او را وادار به ترک عراق و مهاجرت به ایران و قلمروی صفویه می‌کند. در ایران او مورد خوشامدگویی شاه طهماسب قرار گرفت و چندی شیخ الاسلام قزوین - پایتخت صفویان- و بعدها مشهد و هرات بوده است. او در سال 984 و در راه بازگشت از سفر حج خود در بحرین درگذشت و در روستای مصلی به خاک سپرده شد. هر چند حسین بن عبدالصمد اشاره‌ای به مشایخ سنی خود در اجازات باقی مانده‌اش ندارد و در اجازات شیخ بهایی- فرزند او - نیز نشانی از این اجازات دیده نمی‌شود، اما احتمال بسیار دارد که او دست‌کم در سفر قاهره همچون زین‌الدین اجازاتی از برخی عالمان سنی قاهره گرفته و آن‌ها را در مجموعه‌ای گردآورده باشد.[20]

بهاءالدین عاملی

بهاءالدین عاملی فرزند حسین بن عبدالصمد در بعلبک (953) به‌دنیا آمد و در هفت سالگی هم‌راه پدرش به ایران آمد و هم‌راه پدر در اصفهان، قزوین، مشهد و هرات به تحصیل علم پرداخت. او با دختر یکی دیگر از عالمان عاملی به نام علی بن هلال منشار کرکی (متوفی 984) ازدواج کرد و در آن ایام و پس از مهاجرت به ایران شیخ الاسلام اصفهان بوده است و شیخ بهایی ظاهرا پس از درگذشت علی بن هلال جانشین وی شده، هر چند به آن مسئله در متون تصریحی وجود ندارد. شهرت اصلی شیخ بهایی در روزگار شاه عباس اول (996-1038) شیخ‌الاسلام است. شیخ بهایی در 991-993 سفری طولانی در قلمروی عثمانی داشت که آغاز آن با سفر حج شروع شد. شیخ بهایی سفر خود را در 991 و روزگار سلطنت سلطان محمد خدابنده (985-996) آغاز کرد و از طریق راه متداول حج در روزگار خود یعنی تبریز، وان، آمد، حلب خود را به کاروان‌های حج که از دمشق به سمت مکه حرکت می‌کردند، رساند و موفق شد در اواخر سال 991 حج به جا آورد. او پس از انجام حج در راه بازگشت و در سال 992 به مصر، بیت‌المقدس و دمشق سفر کرد و سرانجام در 993 به ایران بازگشت. در طی این سفر طولانی شیخ بهایی با برخی عالمان مشهور سنی عصر خود دیدار کرد و از آن‌ها اجازاتی گرفت که خوشبختانه متن یکی از این اجازات باقی مانده است. در چند گزارش که از سفرهای شیخ بهایی در آن ایام در دست است، اشاراتی بر تغییر چهره‌ی او آمده و تصریح شده که در کسوت مردی درویش سفر می‌کرده. در روزگار شیخ بهایی، صفویه و عثمانی در اوج منازعات نظامی بودند و شناخته شدن هویت شیخ بهایی به عنوان شیخ‌الاسلام و یکی از مقامات صفویه می‌توانست زندگی او را در قلمروی عثمانی به مخاطره بیندازد.[21]

شیخ بهایی در راه قاهره به دمشق در 992 چندی در بیت‌المقدس برای دیدار از مکان‌های مذهبی آن ماند. در آن مدت وی با مفتی حنفی شهر عمر بن ابی اللطف مقدسی (متوفی 1003) روابطی نزدیک برقرار نمود و میان آن‌ها اشعاری رد و بدل شد. شیخ بهایی همچنین با فردی جوان‌تر از همان خاندان یعنی محمد رضی‌الدین بن یوسف (متوفی1026) دیدار داشت و به وی برخی متون ریاضی و هیات را در خفا تدریس نمود. شیخ بهایی از دیگر خویشاوند آن خانواده یعنی محمد بن محمد بن ابی لطف مقدسی که مفتی شافعیان بیت‌المقدس بود، اجازه‌ای در جمادی الثانی 992 گرفت. در این اجازۀ آمده است که اجازه به شیخ بهایی و برادرش داده شده، هر چند به احتمال بسیار فرد معرفی شده به عنوان برادر شیخ بهایی، شاگرد او یعنی سید حسین بن حیدر کرکی است که به تصریح خودش بیش از چهل سال هم‌سفر و یار نزدیک شیخ بهایی بوده. آنها ادعا کرده بودند که از نسل غزالی هستند و در متن اجازه‌ی اخیر که متن آن در بحار الانوار محمد تقی مجلسی (متوفی 1110) آمده، نام شیخ بهایی و برادرش مولانا ابوالفضائل بهاءالدین محمد و مولانا ابوالحق برهان الدین، فرزندان مولانا ابی‌المحامد از اعقاب غزالی ذکر شده.[22] در آن اجازه نام پدر شیخ بهایی حسین و شهرت او یعنی عاملی نیامده و شهرت همدانی حارثی آمده که نشان‌گر آن است که وی از اعقاب حارث اعور همدانی از اصحاب علی علیه السلام است. ادعای آن‌ها که از فرزندان غزالی (متوفی 505) هستند، نیز جالب توجه است و نشان می‌دهد که شیخ بهایی برای دریافت اجازه نیازمند به تغییر در هویت خود بوده. کاری که به احتمال قوی پیش از او دیگر فقیهان شیعه در هنگام گرفتن اجازه از هم‌تایان سنی خود باید انجام می‌داده‌اند.[23]

2- کتاب‌ها و رساله‌ها

نگارش کتاب و رساله و تقدیم آن به حاکمان و شخصیت‌های برجسته‌ی اجتماعی یکی از پدیده‌های رایج در سنت اسلامی است. نکته‌ی مهم در آن آثار، تقدیم نامه - بخشی از اثر که نام سلطان و یا شخصیتی مهم که کتاب به او تقدیم شده در آن آمده - است. اهمیت تقدیم‌نامه‌ها در این بحث، چگونگی یاد کرد مؤلف از خود است که می‌توان از آن برای نشان دادن سنت تقیه بهره برد. خوشبختانه چند متن از متونی که عالمان امامی در حالت تقیه تألیف کرده‌اند، در دست است که بر اساس آن می‌توان سنت تقیه در شیعه را به نحو مدللی نشان داد. شواهد مذکور به وضوح بر این دلالت دارد که عالمان شیعه، سمت‌های تدریس در مدارس سنی را تنها با تقیه و تظاهر به شافعی بودن به‌دست آورده‌اند.

2.1 حسین بن عبدالصمد کتاب نور الحقیقة و نور الحدیقة

حسین بن عبدالصمد عاملی در 945 و پس از فراغت از تحصیل در قاهره و بازگشت به جبع، اثری ادبی که بیشتر شباهت به گلچینی ادبی دارد در اخلاق به نام ُنور الحقیقه و نَور الحدیقه تألیف و آن را به سلطان سلیمان قانونی (926-974) تقدیم کرد. آن کتاب بر اساس نسخه‌ای به خط مؤلف منتشر شده که از آغاز اندکی افتادگی دارد. با این حال نسخه‌ای دیگر از کتاب که آن نیز به خط مؤلف است، در کتابخانۀ لایدن هست. در نسخه‌ای که کتاب بر اساس آن چاپ شده (نسخه‌ی موجود در کتابخانه‌ی چستربیتی شهر دوبلین، شمارۀ 3820) تاریخ فراغت از تألیف 3 رمضان 945 است و تا پیش از انتقال به کتابخانه‌ی چستربیتی در کتابخانه‌ی شیخ عبدالحسین طهرانی مشهور به صاحب العراقین در عراق بوده است. محمد جواد حسینی جلالی کتاب را بر اساس همین نسخه منتشر کرده.[24] نسخه‌ای دیگر از کتاب که اکنون در کتابخانه‌ی دانشگاه شهر لایدن هست (نسخه‌های خطی شرقی، شمارۀ 979)، تا پیش از انتقال به آن کتابخانه در استانبول و محیطی سنی بوده و به خط حارثی است. تاریخ فراغت از کتابت این نسخه 12 ذو القعده 945 و محل کتابت آن شهر استانبول است. علت احتمالی نگارش این کتاب و تقدیم آن به سلطان عثمانی آن است که حسین بن عبدالصمد بر اساس آن سعی در به‌دست آوردن سمت تدریس در مدرسه‌ای را داشته. در آن دوره عالمان برای گرفتن سمت تدریس به باب عالی سفر می‌کردند و در آن‌جا قاضی عسکر سمت تدریس در جایی را به ایشان واگذار می‌کرد. با این حال یکی از مدارکی که قاضی عسکر برای چنین کاری نیاز داشته، معرفی (عرض القاضی) است که باید قاضی محلی منسوب از طرف عثمانی به فرد می‌داد. هر چند شیوه‌ای دیگر نیز برای دست‌یابی به سمت تدریس وجود داشته و آن ارائه‌ی مدارکی چون اجازات گرفته شده از عالمان مشهور سنی روزگار و ارائه‌ی اثری علمی که بتواند شأن و منزلت فرد را نشان دهد، بوده. بر اساس دو نسخه‌ی موجود به آشکارا می‌توان دریافت که حسین بن عبدالصمد خود را در استانبول به عنوان فردی شافعی و سنی معرفی کرده. منابعی که در کتاب نور الحقیقة اشاره شده، جملگی سنی است و حتا نام‌ها به همان شیوه‌ی متعارف میان اهل سنت در کتاب آمده، همچون خلفای راشدین (ص263) و به کارگیری عبارت ترضیه (رضی الله عنه) برای چهره‌های مشهور سنی از صحابه که در سنت رسمی شیعه از آنها این‌گونه یاد نمی‌شود، حتا برای خلفای راشدین عبارت ترضیه آمده است که در سنت رسمی شیعه کاری بسیار غیر معمول است. البته کتاب مشکلی دیگر نیز دارد و آن شباهت بیش از حد کتاب با کتاب ادب الدین و الدنیا ابوالحسن ماوردی است به گونه‌ای که بخش‌هایی فراوان از کتاب تلخیص کتاب ماوردی است و مشخص است که متن کتاب ماوردی اساس تألیف حسین بن عبدالصمد بوده. چنین شیوه‌ای در تألیف کتاب را نباید با مفهوم انتحال یکی دانست. بعدها شهید ثانی کتاب مشهور خود منیة المرید فی أدب المفید و المستفید را با تغییراتی اندک بر اساس کتاب الدر النضید فی أدب المفید و المستفید بدرالدین غزی (متوفی 984) تألیف کرد.[25]حسین بن عبدالصمد در جایی از متن (ص40) در ضمن بحثی، به گروهی از عالمان شافعی به عنوان برخی از اصحاب ما (... ما قاله امة من أصحابنا الشافعیة) اشاره می‌کند که آشکارا بر تظاهر به شافعی‌گری مؤلف اشاره دارد.[26] جایی دیگر که مؤلف از خود یاد می‌کند، انجامه‌ی کتاب است. در انجامه‌ی نسخه‌ی خطی چستربیتی (نسخه‌ی باقی مانده در سنت شیعی از کتاب)، مؤلف خود را «حسین بن عبدالصمد الحارثی الهمدانی» معرفی می‌کند (برگ 92ب). نسبتی که در اینجا آمده همان نسبتی است که فرزندش بهاءالدین در هنگام گرفتن اجازه در بیت‌المقدس برای خود ارایه کرده (الحارثی الهمدانی) که به وضوح تشیع شخص را نشان نمی‌دهد و بیش‌تر تبار عربی را نشان می‌دهد بر خلاف نسبت جبعی که آشکارا با توجه به شهرت داشتن روستای جبع به مکانی شیعه‌نشین می‌توانست هویت واقعی فرد را نشان دهد.[27] انجامه‌ی آمده در نسخه‌ی کتابت شده در استانبول بسیار جالب توجه است، در آن انجامه حسین بن عبدالصمد خود را «حسین بن عبدالصمد الشافعی الحارثی الهمدانی» (برگ 150الف) معرفی می‌کند. عبارت اخیر آشکارا بر تظاهر به شافعی بودن توسط حارثی در استانبول دلالت دارد. تفاوت دیگر دو نسخه در آغاز آن‌هاست. در حالی که نسخه‌ی چستربیتی افتادگی دارد، نسخه‌ی لایدن سالم و کامل و مشتمل بر خطبه‌ی کتاب به طور کامل است. در آن حسین بن عبدالصمد کتاب خود را به سلطان عثمانی، سلطان سلیمان قانونی تقدیم کرده و به ستایش و مدح او پرداخته است. نسخه‌ی چستربیتی که اساس نشر کتاب بوده، بخشی از مقدمه‌اش نیست و به احتمال برگ‌هایی که در آن تقدیمه به سلطان عثمانی آمده، به عمد، از نسخه حذف شده است. حسین بن عبدالصمد در تقدیمیه کتاب خود به سلطان سلیمان قانونی از وی با عنوان سلطان غازی که به حفظ امت اسلامی مشغول است با وصف‌های دیگر متداول در آن دوره، یاد کرده و او را ستوده. چنین وصف هایی در محیط شیعی ایران که در آن ایام درگیری‌هایی شدید با عثمانیان داشته، چندان خوشایند نبوده است. در 962 شاه طهماسب قرارداد آماسیه را در شرایطی از ضعف و ناتوانی با عثمانی امضا کرد و پیش از آن در برابر تهاجمات پی‌درپی عثمانی به ویژه حمایت‌های آنها از برادر شورشیش القاص میرزا صدماتی فراوان متحمل شده بود.[28]

2-2 رساله‌ی زین‌الدین درباره‌ی ده علم

در سال 952/1542 زین‌الدین به همراه حسین بن عبدالصمد به استانبول سفر کرد و شرحی از سفر خود را نیز در ضمن شرح حال خودنوشت خویش آورد.[29] قصد وی از سفر به استانبول، دست‌یابی به مقام مدرسی یکی از مدارس در جبل عامل بود و او توانست سمت تدریس فقه در مدرسه ی نوریه‌ی شهر بعلبک را به‌دست آورد. برای چنین کاری لازم بود که او به استانبول سفر و با قاضی عسگر دربار سلطان سلیمان قانونی دیدار کند. حسین بن عبدالصمد نیز سمت تدریس مدرسه‌ای که به نام آن اشاره نشده، در شهر بغداد را به‌دست آورد.[30] زین‌الدین و حسین بن عبدالصمد جبع را در 12 ذوالحجه 951/24 فوریه 1545 ترک و به سمت دمشق حرکت کردند. آن‌ها از طریق دمشق، حلب و طوقات در 17 ربیع الاول 952/29 مه 1545 به استانبول رسیدند. در استانبول زین‌الدین به مدت هجده روز به نگارش اثری در باب ده موضوع در ده رشته‌ی مختلف علوم پرداخت که شامل دانش‌های فقه، تفسیر قرآن، علوم عقلی بود و نسخه‌ای از آن را به نزد قاضی عسگر محمد بن قطب‌الدین محمد بن قاضی‌زاده‌ی رومی (متوفی 957/1550) فرستاد.[31] همچنین زین‌الدین با برخی فقیهان برجسته‌ی شافعی شهر در هنگام اقامت خود در آن‌جا دوستی به هم زد که بی‌شک در دست‌یابی او به خواسته‌هایش او را یاری کرده است. از جمله‌ی این افراد نام عالم نامور شافعی سید عبدالرحیم عباسی (متوفی 963) است که میان او و شهید ثانی دوستی مستحکمی برقرار شده بود و بی‌گمان او شهید را در رسیدن به خواسته و مطلوبش یاری کرده، هر چند در این‌باره اشاره یا تصریحی در منابع نیامده است.[32] قاضی عسگر نیز در پاسخ به او، دفتر سجلات مدارس را به نزدش فرستاد و زین‌الدین را در انتخاب سمت تدریس در هر مدرسه‌ای در دمشق یا حلب آزاد گذارد اما زین‌الدین تدریس در مدرسه‌ی نوریه‌ی شهر بعلبک را که توسط نور الدین محمود زنگی (541-569/1146-1174) برای تدریس مذاهب چهارگانۀ اهل سنت بنا شده بود، برگزید، هر چند تا مدت‌ها متولیان مدرسه با پنهان کردن وقف‌نامه، مدعی بودند که آن مدرسه تنها برای تدریس فقه شافعی وقف شده اما با یافت شدن وقف‌نامه و علنی شدن آن مشخص شد که در وقف‌نامه تصریح به تدریس مذاهب چهارگانه‌ی اهل سنت شده و پس از مجادلاتی تند حنبلیان شهر توانستند تا اجازه‌ی تدریس در آن را به‌دست آورند.[33] قاضی عسگر درخواست (عرض) زین‌الدین را به نزد سلطان سلیمان برد و حکم تدریس برای او را گرفت. زین‌الدین در مدرسه ی نُوریه به مدت حدود دو سال به تدریس پرداخت و پس از آن به زادگاه خود جبع پیش از پایان یافتن سال 954/ فوریه 1548 بازگشت.[34] بر اساس مطالب گزارش می‌توان حدس زد که زین‌الدین رساله‌ی خود را باید به قاضی عسگر یا سلطان سلیمان قانونی تقدیم کرده باشد. متاسفانه نسخه‌ای از آن اثر در دست نیست اما بر اساس تقدیمه رساله‌ی حسین بن عبدالصمد، زین‌الدین نیز باید در تقدیمیه‌ی خود همان ادبیات و تعابیر را به کار برده و خود را همانند رساله‌ای که حسین بن عبدالصمد در 945/1539 تألیف کرده، عالمی سنی و شافعی معرفی کرده باشد چرا که سمت تدریس در مدرسه‌ی نوریه بر اساس شرایط وقف نامه‌ی آن تنها به فقیهان اهل سنت تعلق می‌گرفته است. همچنین زین‌الدین باید در معرفی خود تغییراتی در شهرت خود داده باشد و به جای معرفی خود به زین‌الدین بن علی عاملی، خود را به نسبت دیگر زین‌الدین بن علی شامی یاد کرده و هویت خود در تعلق به منطقه‌ی جبل عامل که به تشیع شهرت داشته را پنهان کرده باشد. شهید خود در کتاب الرعایة لحال البدایة فی علم الداریة، بحثی درباره‌ی چگونگی معرفی فرد در انتساب به محل زادگاه و اقامت خود آورده. او به عنوان مثال می‌نویسد که فردی که اهل جبع است می‌تواند خود را جبعی یا صیداوی یا شامی معرفی کند و جمع میان همه‌ی آن‌ها نیز بلا مانع است.[35] در حقیقت این رسم یعنی معرفی خود به نام اشهر جغرافیایی امری متداول بوده و شهید ثانی نیز از این مسئله بهره برده اما مشخص است که هدف اصلی او در معرفی این‌گونه‌ی خود، باید تقیه باشد.

2-3 دومین کتاب حسین بن عبدالصمد

همان‌گونه که اشاره شد، حسین بن عبدالصمد، زین‌الدین را در سفرش به استانبول در 952/1545 همراهی کرد و توانست سمت تدریس مدرسه‌ای در بغداد را به‌دست آورد. هر چند می‌دانیم که حسین بن عبدالصمد سمت تدریس را نپذیرفت. او ظاهرا پس از دیدار از مدرسه و ناکافی بودن درآمد حاصل از موقوفات مدرسه، از پذیرفتن سمت تدریس در آن منصرف شد و هم‌راه شهید ثانی به بعلبک رفت و به عنوان مُعید او را در کار تدریس در مدرسه یاری کرد. شاهد بر آن‌که حسین بن عبدالصمد هم‌راه با شهید ثانی به بعلبک بازگشته، تاریخ تولد فرزندش بهاءالدین محمد است که در 953/1547 در شهر بعلبک به دنیا آمده.[36] در شرح حال خودنوشت شهید ثانی اشاره‌ای به این‌که حسین بن عبدالصمد نیز رساله‌ای برای دریافت سمت تدریس نگاشته، نیامده اما با در نظر گرفتن نگارش رساله‌ی نُور الحقیقة در 945/1539 به سلطان سلیمان قانونی برای دست‌یابی به سمت تدریس، بسیار محتمل است که او در سال 952/1545 نیز رساله‌ای مشابه تألیف کرده باشد. به احتمال حسین بن عبدالصمد رساله‌ای دیگر تألیف کرده است و آن را به سلطان سلیمان قانونی و یا شخصیت متنفذ دیگری تقدیم کرده. با این حال همانند رساله‌ی شهید ثانی، از این رساله‌ی حسین بن عبدالصمد – در صورتی که تألیف کرده باشد- تا به حال خبری به دست نیامده است.

2-4 دو رساله‌ی تفسیری از بهاءالدین عاملی

همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، بهاءالدین محمد، فرزند حسین بن عبدالصمد حارثی در سال 991-993/1583-1585 سفر حج را به‌جا آورد و پس از آن سفری در قلمروی عثمانی داشت. در گزارش سفر شیخ بهایی در قلمروی عثمانی، عالم حلبی، ابوالوفاء عرضی از رساله‌ای تألیف شیخ بهایی یاد می‌کند که او آن را برای نشان دادن به مقامات عثمانی در صورتی که وی را پرس و جو کنند قرار دهند، تألیف و در دیباچه، اثر خود را به سلطان عثمانی تقدیم کرده است. عرضی در اشاره به اثر مذکور می‌نویسد:

«او جزئی در تفسیر به نام شاه عباس نگاشت و چون به دیار عثمانی وارد شد دیباچه را تغییر داد و به جای نام شاه عباس، نام سلطان مراد را آورد و به پدرم گفت: بیم آن دارم که هویتم برای مقامات عثمانی فاش شود، از این‌رو دیباچه را به نام سلطان مراد نمودم تا هنگامی که آن‌ها از من در این‌باره پس از شناخت هویتم، پرس و جو کردند، بگویم که من از شاه صفوی به سلطان عثمانی فرار کرده‌ام و اگر پرس و جو نشدم به دیار خود بازمی‌گردم (و نیازی به نشان دادن و عرضه کردن آن تفسیر ندارم)».[37]

گفته‌ی عرضی که آن رساله به نام شاه عباس بوده، قطعا نادرست است چرا که سفر شیخ بهایی در 991-993/1583-1585 در دوران حکومت سلطان محمد خدابنده که میان سال‌های 985/1578 تا 996/1587 حکومت داشته، رخ داد و شاه عباس در آن تاریخ بر سریر سلطنت نبود و در سال 996/1587 به سلطنت رسید. آن گزارش دلالت دارد که شیخ بهایی بیم آن داشت که به دلیل ارتباط با صفویان در صورتی که هویت او فاش شود، زندگیش در خطر می‌افتد، از این‌رو با نشان دادن آن رساله می‌توانست خود را از خطر برهاند. همچنین آن خبر دلالت دارد که شیخ بهایی تصمیم داشته بعد از سفر به ایران بازگردد. به احتمال رساله‌ی تفسیری که شیخ بهایی آن را به سلطان مراد سوم (982-1003/1574-1595) تقدیم کرده، شواهدی دال بر تسنن شیخ بهایی نیز داشته است.

شیخ بهایی به دانش تفسیر علاقه‌ای فراوان داشت و آثاری چند در این حوزه تألیف کرد. او حاشیه‌ای بر انوار التنزیل قاضی بیضاوی (متوفی 685/1286) که تفسیر و آثارش در روزگار شیخ بهایی مورد علاقه‌ی فراوان دست‌کم مناطق شرقی جهان اسلام بود، نوشت. همچنین شیخ بهایی حاشیه‌ای بر تفسیر کشاف زمخشری (متوفی 538) که یکی از مهم‌ترین مفسران قرآن معتزلی که کتابش به هم‌راه تفسیر بیضاوی در آن ایام از تفاسیر مورد توجه بود، نگاشت.[38] شاگرد شیخ بهایی، سید حسین بن حیدر کرکی می‌گوید که حاشیه‌ی شیخ بهایی بر تفسیر انوار التنزیل بیضاوی، یکی از به‌ترین حواشی بر تفسیر بیضاوی است.[39] بهاءالدین خود چند اثر تفسیری نیز تألیف کرده است؛ تفسیر مختصر به نام عین الحیاة و اثری که به نسبت آن، اثری مفصل‌تر وصف شده و العروة الوثقی فی تفسیر القرآن نام دارد. هر دو اثر تفسیر که در دست نیز هستند، تنها بخش اندکی از قرآن را دربر می‌گیرند و تفاسیری کامل نیستند.[40] در گزارش خبر اقامت شیخ بهایی در دمشق نیز سخن از دیدار او با عالم سنی مشهور هم عصرش، حسن بُورَینی (متوفی 1024/1645) آمده و در گزارش بر توانایی شیخ بهایی در تفسیر قرآن تأکید شده و گفته شده که توانایی و مهارت شگرف شیخ بهایی در دانش تفسیر، بورینی را تحت تأثیر قرار داده بود.[41]

رساله‌ی کوتاه تفسیری از شیخ بهایی در اثر مفصلش یعنی کشکول باقی است که برخی شباهت‌ها با وصف عُرضی از رساله‌ی تفسیری تألیف شیخ بهایی در هنگام ورودش به حلب، دارد. آن تفسیر به شرح و توضیح آیه‌ی 23 سوره‌ی بقره می‌پردازد. آن آیه خطاب به مشرکان از آن‌ها می‌خواهد که در صورت تردید در آن‌چه که بر پیامبر به عنوان وحی نازل شده، خود سوره‌ای بیاورند. در مقدمه‌ی آن اثر آمده که در مکه تألیف شده (و اُحرر الکلام فی فناء بیت الله الحرام).[42] در رساله‌ی مورد بحث، شیخ بهایی نشانی از تشیع خود نیاورده است و از تفاسیر مشهور شیعی چون تفسیر تبیان شیخ طوسی (متوفی 460/1067) یا مجمع‌البیان طبرسی (متوفی 538/1144) مطلبی نقل نکرده بلکه برعکس تمام ارجاعات و مطالبی که او از آنها نقل کرده، از تفاسیر مشهور سنی چون تفسیر کشاف زمخشری، مفاتیح الغیب فخرالدین رازی (متوفی 606/1210)، فتوح‌الغیب حسن بن محمد طیبی (متوفی 743/1342)، حواشی‌الکشاف قطب‌الدین شیرازی (متوفی 710/1311) و شرح تفتازانی (متوفی 791/1389) بر تفسیر کشاف است. این تفاسیر به عنوان منبع برای تألیف رساله تنها شاهد تسنن نویسنده‌ی متن نیست.

در سه جای متن منتشر شده‌ی رساله در کشکول، افتادگی مشاهده می‌شود. نخستین افتادگی در مقدمه و میان عبارت آغازین کتاب (خطبه) و ورود به بحث تفسیر است. در این بخش از خطبه‌ی کتاب که شیخ بهایی به نحو معمول از پیامبر و خاندان و اصحابش یاد کرده، افتادگی مشاهده می‌شود (.. و علی آله العظام، و صحبه الکرام ... ما اشتمل الکتاب علی الخطاب و رتبت الأحکام فی الأبواب).[43] در این عبارت افتادگی میان دو بخش دیده می‌شود و عبارتی همچون فاصنفت ما اشتمل الکتاب علیه من الخطاب و رتبت الاحکام فی الابواب باید از متن افتاده باشد.[44] شیوه‌ی معمول نگارش در آن ایام این است که فرد پس از درود بر پیامبر، خاندان و اصحابش از تعابیری چون «و أما بعد»، «فإنی» و یا «فیقول الفلان» استفاده می‌کند و بحث خود را آغاز می‌نماید که در این صورت فرد نام کامل خود را نیز می آورد. احتمال دارد که در آن عبارت و در اصل نوشته، شیخ بهایی به دلیل نگارش اثر در محیطی سنی، از صحابه یاد کرده باشد که به نحو معمول در سنت شیعی از آن‌ها یاد نمی‌شود و یا خود را به صورت غیر معمول در محیط‌های شیعی معرفی کرده باشد.

افتادگی دوم عبارت در بخشی از متن است که در آن از تقدیم کتاب به شخصی سخن رفته که ظاهرا سلطانی است که نام او حذف شده. بسیاری از تعابیری که در این بخش آمده، تعابیر متداول برای شاهان سلطان صفوی یا سلاطین عثمانی است و البته با توجه به تألیف کتاب در مکه، طبیعی است که آن‌ها را اشاره‌ای به سلطان عثمانی بدانیم چنانچه برخی تعابیر نیز بر این معنی دلالت دارد. تعابیری چون «مقبل الأکاسرة و الخواقین»، «السلطان الاعظم»، «مالک الرقاب سلاطین الامم» می‌تواند اشاراتی به هر دو پادشاه صفوی و یا عثمانی باشد اما تعبیر «حامی حوزة الملة الزهراء» آشکارا به سلطان عثمانی که حجاز را در اختیار داشته، اشاره دارد.[45] این بخش با عبارت‌هایی تکریم‌آمیز بی‌اشاره به نام آن سلطان پایان یافته است و به نحو طبیعی باید پس از تعبیر «خلد الله سلطانه» نام آن سلطان ذکر شده باشد. در واقع به احتمال نام آن سلطان سلطان مراد سوم (982-1003/1574-1595) است. در حالی که ذکر نام سلطان در رساله‌ی تألیفی در مکه طبیعی است، شیخ بهایی بعدها هنگامی که خواسته آن رساله را در کشکول نقل کند، آن نام را حذف کرده است.[46] آخرین افتادگی متن، در پایان رساله و در انجامه است که تنها بر پیامبر و خاندانش درود فرستاده شده و نامی از اصحاب نیامده است که به احتمال در تحریر اصلی کتاب باید آن‌ها نیز ذکر شده باشند. شاید در پایان شیخ بهایی نام خود، مکان تألیف و حتا تاریخ تصنیف را آورده باشد که آن نیز به ظاهر حذف شده است.[47]

رساله‌ای که در این‌جا معرفی شد نباید با رساله‌ای که عُرضی وصف کرده، یکی باشد چراکه این رساله در مکه تألیف شده در حالی که رساله‌ای که عرضی از آن سخن گفته، پیش‌تر و در ایران تألیف شده و شیخ بهایی نسخه‌ای از آن را هم‌راه خود داشته است. در هر حال نکته‌ی مسلم آن است که شیخ بهایی در سفر حج خود جز رساله‌ای که در ایران تألیف کرده و دیباچه‌ی آن را تغییر داده بود، در مکه نیز رساله ای دیگر تألیف کرده که آن نیز به نام سلطان مراد عثمانی بوده است. اما چه اطلاعی درباره‌ی رساله‌

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: محمدکاظم رحمتی, تقیه, دون استوارت, سنت امامیه, تاریخ تشیع,
ن : علی حسین زاده
ت : شنبه 11 خرداد 1392


محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.